حنیفاحنیفا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

حنیفا مورچه ی قشنگ مامانشه

کعبه

کعبه تلویزیون داشت مراسم حج رو نشون می داد.شما پرسیدی:اینجا کجاست؟ گفتم: این جا کعبه است. حالا چند روزه شما خیلی علاقمند شدی بری کعبه و می گی :مامان بریم کعبه است(به "کعبه "می گی "کعبه است"). بهت می گم :کعبه دوره. می گی: با ماشین بریم می گم:خیلی دوره .باید با هواپیما بریم. یه روز توی فکر بودی که چرا نمی شه با ماشین بریم و بعد از یه روز با خودت کنار اومدی و گفتی:مامان با هواپیما بریم کعبه. گفتم :دخترم کعبه خیلی دوره.باید ثبت نام کنیم. که فکر کنم متوجه نشدی ثبت نام چیه . بهت گفتم :باید نوبتمون بشه .وقتی نوبتمون بشه بهمون زنگ می زنن و می گن بیاید کعبه.(دیگه شما به اسم کعبه ی...
28 آبان 1393

وضو

وقتی می خوای وضو بگیری بیشتر وقتا اول می گی:اول پای چپ ، بعد پای راست. بعد که این طوری انجام دادی  یه لحظه توی فکر می ری و یادت می افته اشتباهه.دوباره می گی :اول پای راست ، بعد پای چپ.  و بعد درستش رو انجام می دی. اصلا علاقه ای به شستن صورت نداری و باید بگیم بیا وضو بگیریم و وقتی داری وضو می گیری منم مثلا کمکت می کنم که صورتت رو بشوری برای وضو. گاهی من که می خوام نماز بخونم شما هم سجاده و چادر و مهر و قرآنت رو میاری که با من نماز بخونی. وقتی می خوایم نماز بخونیم  بعضی وقتا می گی اول باید وضو بگیریم. ...
28 آبان 1393

مثلا من درو ببندم هوای بیرون گرم می شه؟

به باباجون می گی:باباجون بریم پارت(پارک)؟ باباجون:نه حنیفا جان باد میاد. بعد باباجون پنجره رو باز کرد تا شما ببینی داره باد میاد.   شما بعد از کمی تفکر گفتی: باباجون پنجره رو ببند. وقتی باباجون پنجره رو بست با خوشحالی گفتی: حالا دیگه باد نمیاد .بریم پارک. ...
26 آبان 1393

تشویق

با بابا اکبر داری نقاشی می کشی. بابا می گه:من می خوام برم نماز بخونم. حنیفا: وقتی نقاشی مون تموم شد نماز بخون.اون وقت منم باهات نماز می خونم. ...
26 آبان 1393
1